سفارش تبلیغ
صبا ویژن

83/12/8
3:54 عصر

سه موضوع مهم

بدست مرد تنها در دسته

آقا امروز خیلی حرف دارم دو سه مورد را یکجا می نویسم به هر حال ببخشید

موضوع اول:  خواستم چیزی بگویم شاید تا بحال توجه نکرده باشید. تا بحال شهرهای افغانستان را دیده اید آن مردمی که با دمپایی و یا حتی پای برهنه با لباسی کثیف بدنبال کار خود در کوچه های بدون آسفالت و خاکی با آن کوچه های و خانه های گلی. وقتی این چیز های را می بینید بدون آنکه متوجه باشید فکر می کنید انسانهایی هستند فاقد درک ، بدون تمدن و امکانات. این دید شماست چون در شهری زندگی می کنید که خیابونهاش آسفالته، به اینترنت می تونید وصل بشید، تلفن دارید و و و

حال با دید یک انسان اروپایی به کشور ایران ، شهرمان ، خیابونها، روستاها ،وضعیت غذایی، خطوط کم سرعت تلفن ، اینترنتمان و وضعیت استفاده از آن و حتی دیگهای سیاه نذری نگاه کنید. آیا به آنها حق نمی دهید به ما به عنوان یک کشور عقب مانده نگاه کنند.

 

موضوع دوم : آقا مجلس اعلام کرد که سال جدید هیچ افزایش قیمتی نخواهیم داشت. هنوز به آخر سال نرسیده قیمت اجناس داره بطور سرسام آوری بالا می ره. هر وقت عیدیهایتان تمام شد اعلام کنید تا کمیته تعیین قیمت تشکیل شود ....باشه!!!!

 

موضوع سوم:  عزیزانی که در شهر بوشهر زندگی نمی کنند می خواستم دو تا حکایت برایتان تعریف کنم.

حکایت اول: زمان مشروطیت بدلیل استعمارانگلستان و آمریکا و کمبود آرد و گندم قیمت نان به شدت بالا می رفت کم کم برای اینکه این بالا رفتن قیمت نان مردم را به وحشت نیندازد قیمت را ثابت و چونه های خمیر را کوچک می گرفتند بعد از مدتی که دیگر نمی شد چونه ها را کوچک تر کنند آمدند و به آرد ها چیزهای دیگری اضافه کردند مثل خاکستر یا خاک. به طوری که نان های غیر قابل خوردن شدند و مردم مجبور بودند یا نان نخورند یا مثلا از نان جو استفاده کنند که آن هم تازه باز با ناخالصیهای فراوان بود. در آن زمان نان خوب را فقط خانواده های پول دار می توانستند خریداری کنند.

حکایت دوم: آقا در کشور ما انقلابی شد که شهر ما هم جزیی از آن بود. استعمارگران لوله های نفت و گازشان قطع شد و کشور زندگی می کرد برای خودش تا دهه دوم و سوم. آقا قیمت نان از دانه ای یک تومن به دو تومن و پنج زار، بعد به پنج تومن، بعد هشت تومن، بعد نه، بعد ده، بعد یازده، بعد دوازده، بعد یواش یواش دوازده تومن و پنج زار، دیدن نه مردم صداشون در اومد گفتند خوب یازده تومن و پنج زار. ولی این یک طرف قضیه بود طرف دیگه ای که من خبر دارم کوچک شدن متوالی نان ها و نازک شدنشان بود. به طوری که یک خانواده سه نفره اگر اوایل روزی چهار عدد نان برایشان کافی بود الان ده الی پانزده تا باید بخرد. تازه آن هم نانی که نمی شود به آن دست زد چونکه مثل برگهای پاییزی بر روی زمین می ریزند و خورد می شود.

حال چند سوال ۱-آن کشورهای استعمارگر در حکایت دوم چه کسانی هستند که ما نمی بینیم ولی تاثیراتشان با آن حکایت اول یکیست ۲-به نظر شما در نان ما بجای خاک و خاکستر چه می ریزند.۳-به نظر شما بالای سر ما دو تاگوش بلند نیست