مرگ مرگ مرگ
چیزی که برامون جا انداختن، جا انداختن که به فکرش باشیم... مبادا خلافی کنیم!!
طفل کوچک خوابیده. بهش که نگاه می کنی با خودت می گی اونم مثل تو حتما بعد از بیست و چند سال می گه ((کاش دنیا نیامده بودم)) فقط و فقط بخاطر ترس از مرگ...
مرگ، مرگ ، مرگ
هر چه زندگی خوشتر می گذره بیشتر بهش فکر می کنم، شبها وقتی می خوام بخوابم تمام فکرم مرگه
چه جوریه ، یه دفعه همه چی تموم می شه یا یواش یواش به چشم خودم می بینم...... به اینجاها که می رسم یه هویی وحشت زده می شم و نفسم در نمی یاد و فکر می کنم الانه که بمیرم.
شایدم فردا دیگه بلند شنم