اول صبح راه می افتی که بری سر کار.پیکان صفری میات نزدیک. می گی خیابون نادر. وایمیسه. با لحن زشتی می گه(( کجا...)) بیگانه ست. تابلو حرف می زنه!!! اول صبح از ولایت راه افتاده اومده مسافرکشی......... به سر دو راهی روبروی سینما فانوس که می رسه میگه از راست برم یا چپ !! ای خدا، تویی که هنوز بلد نیستی خیابون نادر کجاست چرا نمی زاری چهار تا بدبخت شهر خودمون مثل آدم مسافرکشی کنند. نرسیده به مقصد می خوام پیاده شم که مامور محترم راهنمایی رانندگی اشاره می کنه که راننده پیکان وایسه. راننده چهار پنج تا فحش خواهر مادر یکی کن! بلند بلند می گه، (تازه شکایت هم داره) پیش افسر میره. یه مدت طول می کشه و اون هنوز داره با افسر حرف می زنه.... می رم که کرایه رو بدم و برم که می شنوم)) نه ممدو، تواینجا چه ایکونی. اینگل چنه ری کولته)) ممد افسر، هم می گه ((ننم گو موندو رفتن افسر آبیده تو سی چه نوابیدیی)) (از هموطنانشان معظرت که تلفظ صحیح کلمات و لحجه قسارشان یادم نیست.) کرایه را می دم و بین راه فکر های جور واجور توسرم می پیچید مثلا ((ایاصد تومان بقیه نداره شاید نداره اگه داره کی جرئت داره بگه بیو و بده )) یا ((ربع ساعت دیر کردم ....ولش کن مگه همکار پاپری الاصلمان دو ساعت به دوساعت دیر نمی کنه اگه بخوان چیزی بگن به اونم باید بگن ......آخ بازم یادم رفت رئیس امور اداریمان ...ونیه و پارتیشه)) ای خدا خدای بی کسون کاشکه که منم .... بی خیال حواسم باید جلو پام باشه و سوراخهای ناگهانی اسفالت را که مثل جوش جونی صبح زود جلوت سر باز می کنند را بپایم.